درباره وبلاگ


خواندني هايي از زبان مردم -ديدني هاي روز و مطالب جالب
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

Alternative content


>

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 72
بازدید دیروز : 449
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 839
بازدید کل : 43578
تعداد مطالب : 298
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

مطالب و ديدني هاي روز
مطالب زيبا




فردریک کبیر ،که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می کرد
معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می دانست.
او یک روز سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان های برلین می گذشت،
گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند.
فردریک آن را به دقت خواند و گفت: “بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده اند
ما که سوار اسب هستیم آن را به راحتی خواندیم ولی افراد پیاده برای خواندنش به زحمت می افتند. آن را بکنید و پایین تر بچسبانید تا راحت تر خوانده شود”.
یکی از همراهان با حیرت گفت: “اما این اعلامیه بر ضد شما و اساس امپراتوری است”.
فردریک با خنده پاسخ داد: “اگر حکومت ما واقعا به مردم ظلم کرده و آنقدر بی ثبات است که با یک اعلامیه چند خطی ساقط شود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آن را بگیرد، اما اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیک خواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و قلم است مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا نیفتد.



چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:عدالت, :: 11:29 ::  نويسنده : س.برج خانلو

 

"دانشجویی به استادش گفت:
 استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
 استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
 ... دانشجو پاسخ داد:
 نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
 استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
 تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید!"
 


پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:خدا, :: 12:11 ::  نويسنده : س.برج خانلو

 کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!





ادامه مطلب ...


چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:کودک قهرمان, :: 8:15 ::  نويسنده : س.برج خانلو

 

دکتر حسابی و غرب وحشی

 
   دانشگاه شیکاگو بسیار پیشرفته بود. مهم تر از هر چیزی آزمایشگاه های متعدد
و معتبر آن بود. من در لابراتوار بسیار پیشرفته


ادامه مطلب ...


پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:دکتر حسابی, :: 11:39 ::  نويسنده : س.برج خانلو
مکر زنان
آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب
“حیل النساء “(مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد خانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود




ادامه مطلب ...


پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : س.برج خانلو

پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:27 ::  نويسنده : س.برج خانلو

سال ها پیش مدتی را در جایی بیابان گونه بسر می بردم. عزیزی چهار دیواری خود را در آن بیابان در اختیار من قرار داد.

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:25 ::  نويسنده : س.برج خانلو

دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست. برادر خواهر پسر خاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد. دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف می شود. با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از



ادامه مطلب ...


شنبه 26 فروردين 1391برچسب:دوست, :: 11:33 ::  نويسنده : س.برج خانلو

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم .
می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:دکتر حسابي, :: 10:4 ::  نويسنده : س.برج خانلو

 

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !

دل به دلم بدین تا براتون تعریف کنم

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و
برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین
 و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!



ادامه مطلب ...


سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : س.برج خانلو


سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می كرد كه وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت: هراتفاقی كه رخ میدهد به صلاح ماست .
روزی پادشاه برای پوست كندن میوه كارد تیزی طلب كرد اما در حین بریدن
میوه انگشتش را برید، وزیر كه در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام



ادامه مطلب ...


دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:ماجرای وزیر خوش شانس, :: 7:55 ::  نويسنده : س.برج خانلو


جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟



ادامه مطلب ...


یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 7:45 ::  نويسنده : س.برج خانلو

پدر چهار تا بچه، این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:انتظار, :: 12:34 ::  نويسنده : س.برج خانلو

داستان گربه های شمع بدست!

در تاریخ آمده است ، به رسم قدیم روزی شاه عباس کبیر در اصفهان به خدمت
عالم زمانه “شیخ بهائی” رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید :

در برخورد با افراد اجتماع ” اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان” ؟



ادامه مطلب ...


یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:اصالت يا تربيت خانوادگي, :: 9:12 ::  نويسنده : س.برج خانلو

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت

مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد



ادامه مطلب ...


یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:رقابت سکون ندارد, :: 9:10 ::  نويسنده : س.برج خانلو

 مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمی‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: "از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بردارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد."."



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:تنبل, :: 12:36 ::  نويسنده : س.برج خانلو

داستانک : او ، هنوز هم او بود...

عصرایران :

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:





ادامه مطلب ...


دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:او هنوز بود , :: 9:23 ::  نويسنده : س.برج خانلو

 

 . نقل است كه از يك آخوند حاضر جواب اصفهاني پرسيدند كه آيا تا به حال پيش آمده است كه در پاسخ به متلكي ناتوان شوي؟
· جواب داد يك بار! و آن موقعي بود كه يك سپيده ‌دم باراني براي پيشنمازي به مسجد مي رفتم و كوچه پر از گل و لاي بود. ناگهان در يك چاه فاضلاب افتادم و تا كمر در مدفوع و ادرار فرو رفتم...
در فكر اين بودم كه اگر به منزل برگردم و لباس خود را عوض كنم، نماز مومنان قضا خواهد شد و اگر با همين وضع به مسجد بروم كه نمي‌توانم نماز را اقامه كنم كه خانم جواني رسيد و مرا كه در آن حالت ديد با لبخند شيطنت آميزي پرسيد

حاج آقا چرا اینقدر تو خودتون فرو رفتین؟



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:آخوند , :: 12:39 ::  نويسنده : س.برج خانلو

يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد!



ادامه مطلب ...


یک شنبه 4 دی 1390برچسب:, :: 11:28 ::  نويسنده : س.برج خانلو